آروینآروین، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
آریاناآریانا، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات آروین حیدری مدلینگ دو ساله

تو کی انقدر بزرگ شدی پسرم؟؟؟

آروین هنوز دو سالش نشده بود که یه شب با خودم برده بودمش برای لباس تولدش که قرار بود گربه بشه خز و پارچه مخمل قهوه ای بگیرم بدم بدوزند چون هوا سرد بود من همش کلاهشو میکشیدم رو جلو تا پیشونیش یخ نکنه خدای نکرده سرما بخوره اما آروین به محض اینکه کلاهشو میکشیدم جلو با دستش میکشیدش عقب  بهش گفتم عزیزم هوا سرده سرما میخوری بذار کلات جلو روی پیشونیت باشه بعد دوباره کلاشو جلو کشیدم که این بار اون کلاهش با تحکم عقب کشیدو با لحن اعتراض آمیزی گفت نه هوا خوب !!!!!!!!!!!!!!!!!!! ...
16 اسفند 1393

بچه ام دیگه بزرگ شده اعتراض میکنه

ده اسفند دختر کوچولوی ما دو ماهه شد ما هم بردیمش واکسن زدیم چون اونروز آریانا به شدت گریه میکرد و کمی تب داشت فکر کردیم شب اگه آروین هم خونه  باشه با گریه خواهرش بیدار میشه و تا صبح هر دوشون با هم نمیخوابند برای همین آروین رو اون شب خونه مادرم اینا گذاشتم شب هم برای خودمو همسرم سبزی پلو با ماهی گذاشتم که آروین خیلی دوست داره فرداش عصر که آروین برگشت خونه بخاطر اینکه بچه گریه میکرد و  تب داشت وقت نکرده بودم قابلمه شام دیشب رو بشورم و هنوز تو سینک ظرفشویی بود وقتی آروین اومد خونه چون توی راه شکلات خورده بود  دور لبش قهوه ای شده بود این بود که بغلش کردم تا صورتشو بشورم ظاهرا آروین هم قابلمه رو که کمی تهش سبزی پلو بود تو سینک ظ...
16 اسفند 1393

اون وری نیگاه کن !!!!!!!!!!!

وقتی بچه تازه به دنیا میاد معمولا چند وقتی چشماش خوب سو نگرفته واسه همین هم معمولا وقتی نگاه میکنند کمی انحراف دارند  وقتی دخترم تازه بدنیا اومده بود و هنوز بیست روزش هم نشده بود یه  بار همین اتفاق افتاد اونروز رفته بودم  خونه مادرم اینا اتفاقا مهمون هم داشتند و برادرمو خانمشو پسرش هم اونجا بودند آروین هم که طبق معمول از صبح اونحا بود تا من رسیدم دوید و اومد با پز به  بقیه گفت نی نی ماست نی نی منه منم بچه رو آروم گذاشتم روی تشکش روی زمین آروین هم بدوبدو اومد روبروش نشست بعد  چند دقیقه دیدم آروین روبروی بچه نشسته و هی تکرار میکنه آریانا اون بری نیگاه !!!!
14 اسفند 1393

هاشور یا آشور؟؟

من چون تو دو تا زایمان پشت سر هم ظرف دو سال  احساس میکنم خیلی  بهم ریختم این بود که بعد تولد نوزاد جدید تصمیم گرفتم  کمی به خودم برسم و رفتم ابروهامو هاشور کردم ظاهرا آروین هم تو حرفامو شنیده بود اما خوب من فکر نمیکردم متوجه بشه چند وقت پیش رفته بودیم بهار و برای تو خونه آروین چند دست لباس گرفتیم وقتی برگشتیم داشتم به همسرم میگفتم این مارک آشور هم تو لباسای ایرانی مارک خوبیه برای تو خونه اش بد نیس   آروین داشت یه گوشه اتاق بازی میکرد که یه هو اومد رو بروی من ایستاد و قیافه متفکرانه ای گرفت و با انگشتای کوچولوش رو ابروهام کشید و گفت آشور خوب قشنگ مامان بعدم خم شدو صورتمو بوسید خندیدم و بغلش کردم فهمیدم آشور رو با هاشو...
8 اسفند 1393

بچه های نسل امروز

مدتی بود که تو خونه در مورد اینترنت و خرید مودم صحبت میکردیم نمیدونم آروین دقیقا متوجه شده بود که منظورمون از اینترنت جیه یا فقط شنیده بود آخه هر وقت باباش گوشی مبایلشو میگرفت دستش یا لب تابو میدید میگفت بابا اینترنت بخر منم چون میدونستم جنبه لبتابو نداره و تا بیارم میاد و محکم میزنه رو کی بورد وقتی خونه بود لب تابو قایم میکردم تا اینکه یه روز وقتی از خونه مامانم اینا با باباش اومد دید لب تاب رو میزه عسلیه بدو بدو اومدو گفت مامان لب تاب انقدر خوشحال شده بود که دلم نیومد لبتابو بردارم این بود که بازش کردم و روشنش کردم اونم انقدر هول شده بود که وقتی صفحه آبی ویندوز بالا اومد تند تند تکرار میکرد کوش کوجاست ؟ گفتم چی میخوای عزیزم دنبال چی میگردی...
8 اسفند 1393

آروین داری چه کارمیکنی ؟؟؟؟؟؟

دیشب آروین گوشی تلفنو  برداشته بود و الکی شماره میگرفت بهش گفتم چکار میکنی مامان  به کی داری زنگ میزنی ؟ نکن عزیزم شبه همه خوابند اونم گفت به  عرشیا  عرشیا برادر زاده ده ساله امه گفتم عزیزم الان ساعت 11 شبه عرشیا لا لا کرده بذار فردا صبح با هم بهش زنگ میزنیم اما اون گوشی رو گرفته بود دستش و هر کاری میکرد م نمیداد منم  سیم دستگاه مرکزیش رو از برق کشیدم و بی خیالش شدم  داشتم تلویزیون تماشا میکردم که یه هو برگشتم دیدم آروین گوشی رو گذاشته تو پوشاک بچه گفتم مامان چکار داری میکنی ؟ چرا گوشی رو گذاشتی تو پوشاک بچه ؟ مگه با عرشیا صحبت نمیکردی ؟ اونم با همون زبون شیرینش گفت ای بابا عرشیا پی پی کرده! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!...
7 اسفند 1393

موش اومده!!!!!!!!!!!!!

سوم اسفند رفته بودم کیک تولد دو سالگی آروین رو به شیرینی فروشی سفارش بدم آروین و آریانا رو هم با خودمون برده بودیم آریانا بغل باباش بود اما آروین کنار من ایستاده بود و مشغول شیطنتهای همیشگیش دنبال یه دختر کوچولو که دو سه سال بزرگتر از خودش بود کرده بود و دورتا دور شیرینی فروشی می دوید هر چی هم صداش میکردم یا می آوردمش گوشش بدهکار نبود و نمیتونستم کنترلش کنم یه دفعه دوان دوان رفت پشت پیشخوانی که چند تا از فروشنده ها پشتش بودند و داد زد موش اومده این جا !!!!!!!!!!!  یکی از فروشنده ها هم با خنده گفت خوبه خودش هم میدونه که موشه   ...
6 اسفند 1393

چرا آقاهه کچل شده از نظر پسر دو ساله من

دیشب داشتم تلو یزیون نگاه میکردم آروین هم کنارم ایستاده بود داشت به صفحه تلویزیون نگاه میکرد تو تلویزیون یه آقاهه بود که هیچ مویی رو سرش نبود یهو دیدم آروین گفت مامان ابن آفاهه چچله خندیدم گفتم آره عزیزم کچله بعد آروین با همون زبون شیرین و شکسته اش گفت ا ین نکی مو دار اون نکی آقاهه مو ندار چچله آخه موش تموم شده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
6 اسفند 1393

کیک تولد یک سالگی پسرم

تولد یک سالگی آروین رو زنبوری گرفتم من عکس این کیک رو به شیرینی فروشی سی گل تو امیر آباد دادم تا برای تولدش حاضر کنند اونا هم خدایی خوب درش آوردند اینم عکس کیک تولد زنبوری آروین که شیرینی فروشی سی گل برامون درست کرد واقعا دستشون درد نکنه من راضی بودم   ...
3 اسفند 1393

لامپ سیفونی

همسرم یک لامپ اضطراری برای دستشویی گرفته که اگه احیانا برق قطع شداز لامپ شارژی اضطراری برای روشن شدن استفاده کنیم دیشب که آروین رو برده بودم دستشویی به من گفت مامان سیفون ا ما به لامپ اضطراری اشاره میکرد  بهش گفتم اینکه لامپه مامان سیفون نیس که دیدم به نخی که از لامپ برای روشن کردن آویزون بود اشاره کردو گفت ایناش سیفون نامپی (لامپو نمیتونه بگه میگه نامپ )!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   ...
3 اسفند 1393